پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۴

بی هر جایی

روی دست باد مانده ای، مقصدی نبود و نیست، قاصدک! ..

از کم رنگی

دست برده ام توی خطوط اصلی ای که سطح دو بعدی بدنم را تشکیل می داده. به نظرم می آید که یک جا سهوا پاکشان کرده باشم بعضی قسمت ها را . مثلا همین دهان؛ یادم نمی آید که این وضعیت پیش از اینها هم همین طور بوده؟ اینکه دهان ندارم، یا از جایی به بعد شروع کرده به محو شدن. گاهی که اتفاقات همیشه بد سیل می شوند و حرف ها متراکم می شوند توی سر ، بی که بتوانم صداشان را بشنوم شره می کنند کلمات مثل آب، از سوراخ ها ی بینی ، از گوش هام. پناه می برم به کاغذها به ناچار؛ سعی می کنم که داد بزنم پیش از غرق شدن؛ کمک کنید ! کمک! و لحن ام در نهایت ــ به قول بکت ــ به یک گفتگوی مودبانه شبیه است غالبا. این وضعیت هر بار کلافه ام کرده . فکر می کنم که می بایست طور دیگری می بوده پیش از این. آن وقت ها که مفاهیم مثل آواز جاری بوده . که زنده تر بوده ایم. البته من مفهوم زمان را ار یاد برده ام، راستش. ولی هر بار که تمام این مسیر را دویده ام و دوباره به میله های بزرگ برخورده ام ، ــ شاید از سر استیصال ــ با خودم فکر کرده ام که می بایست؛ جایی دیگر ، زمانی دیگر وجود می داشته. سعی کرده ام که خطوط را

نامه: 1

دوباره رفته بودم سراغ آرشیو نامه هات راستش . نمی دانم چرا یکهو به نظرم آمد که حرفهای خود ما هم به مونولوگ و گفتگوی با خویشتن شبیه بوده بیشتر هر بار که خواسته ایم به طور جدی حرفی زده باشیم. می دانم که این خاصیت آدمهاست البته. انگار که با خودت چیزی را زمزمه کنی، و در عین حال میلی کور واداردت به اینکه صدات را بلندتر کنی ، تا آدم بغل دستیت نیز بشنود آنرا. و این در آدمهایی که به عارضه ی ادبیات دچارند به مرضی مضاعف تبدیل می شود قاعدتا . از تو چه پنهان این قضیه تعجبم را بر می انگیزد در عین حال. خودت خوب می دانی که سالهاست فراری بوده ام از این گونه آدمها . از اینها که ـ به قول این فرانسوی هاــ ته مانده ی شکرک بسته ی مربای علم و فرهنگشان را روی نان پهن می کنند تا می توانند ، که وسیع تر به نظر بیاید! از خودم! منی که سالهاست حال و حوصله ی نگاه کردن به آینه را ندارم. که آیینه ی دق بوده ام برای خود. که هزارها فرسنگ فرار کرده ام ، که هر بار تغییر قیافه می دهم و دیگر بار و دیگر بار خویشتن را باز می شناسم. راستش سالهاست که دیگر به دنبال چیزهای بزرگ نیستم. از آن جوان خیال